کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

نهار یک روز تعطیل !

امروز با بابا جونی تصمیم گرفتیم بریم یه خورده بگردیم و بعد هم نهار بریم بیرون ... خیلی خوش گذشت بهمون ،مخصوصا با شیرین کاریها و شیرین زبونی های جنابعالی ! بعد از گشت و گذار خیلی گذری رفتیم فست فود لیدوما ،رو به روی پارک قیطریه ! غذاش خوب بود ،فقط رویه صندلی هاش خیلی افتضاح شده بود که برام جالب بود چرا رسیدگی نمیکنن !!! و مشکل اینه که شما فست فودی نیستی و جز سیب زمینی سرخ کرده توی رستورانهای فست فود چیزی نمیخوری و اغلب گرسنه برمیگردی ... به همین خاطر بیشتر به خاطر شما میریم سراغ غذاهای سنتی و کبابهای سالم ،البته خدا رو شکر من و بابایی هم اصلا به فست فودها خیلی علاقه نداریم و جز یه وقتایی ،اونم بیرون سوسیس و کالباس و ژامبون و .....
25 مهر 1393

یه جمعه بارونی خوب ...

پریشب کلی بارون اومد و هوا خیلی تر و تمیز شد ،دیروز هم یه نم بارون خیلی قشنگ زد و من از بابایی خواستم که بریم بیرون یه هوایی بخوریم ! رفتیم پارک جنگلی لویزان و وای که چقدر هوا عالی بود و صد البته خنک ! رفتنه یادمون افتاد که صندلی ماشینت توی پیکاپه و بابا حسینت گفت :ولش کن ،حالا بیا یه بار بدون صندلی ماشین بریم بیرون ببینیم چی میشه ... ماشاالله شما هم تا تونستی اذیت کردی و فهمیدیم که حالا حالاهاااااااااا باید توی صندلیت بشینی ... همش دوست داشتی که پنجره رو باز کنی یا به دستگیره ها ور میرفتی ! خدا رحمت کنه مخترع قفل مرکزی و قفل کودک ماشین رو !!! اینجا بابایی دعوات کرد و این مثلا قیافه ناراحت شماست ! نشون...
19 مهر 1393

اوضاع همیشه درهم خونه ما !!!

هر شب که شما میخوابی و گاها حتی ظهرها من تمام خونه رو تمیز و مرتب میکنم و شما به محض بیدار شدن تموم خونه رو تبدیل به خانه اسباب بازی میکنی ،دوست داری تمام اسباب بازیهات دور و برت باشن و شما هم هر از گاااااااهی یه سر بهشون بزنی چون باهاشون خیلی بازی نمیکنی که هیچ ،تازه مدام هم به پر و پای بنده میپیچی و توی آشپزخونه ای و به قول خودت میخوای خامَنه (قابلمه) برداری و غذا بپزی ... خیلی شیرین زبونی میکنی و وقتی که زل میزنی توی چشمام و با شیرین زبونی ازم میخوای که بهت اجازه بدم به یه چیزایی دست بزنی نمیتونم بهت نه بگم و تو هم توی دلت عروسی میگیری ... فدای سرت عزیز دلم ،اصلا مهم نیست که خونه بهم ریخته میشه و من کلافه ،تو شاد باش و خوش بگذرون و ...
17 مهر 1393

دیرکرد !

نمیدونم این روزا چرا هر چی میدوم نمیرسم ! کارهام نصفه کاره میمونه و این بهم ریختگی و همیشه کاری برای انجام دادن داشتن کلافه م میکنه !!! تمام روزم صرف تو و کارهای مربوط به تو میشه ،اینکه بشینم و باهات بازی کنم یا دقیقه های متوالی برات نقاشی بکشم و بقیه اوقات هم غذا و میان وعده هات رو بدم و هی ببرم دستشویی و بیارم و پروژه لباس پوشیدن ... لباس پوشیدن شما که جدیدا مصیبتی شده ،انقدر کلافه میشم که یه وقتایی دوست ندارم هیچ جا بریم !!! کلی پست نوشته شده دارم که چون عکساشون کار میبره آپ نکردم !!! اینم پسرک خوش تیپ کوچولوی من ... دیگه داری حساااااااابی قد میکشی ها ،قدات بشم الهی ! پریشبا که با خاله مریم رفتیم تجریش گ...
13 مهر 1393

بازم کیش ...

خیلی یهویی (واقعا یهویی) بابایی تصمیم گرفت بریم کیش ! پنج شنبه ای من ماساژ داشتم و دریا جون برای ماساژ اومده بود که بابایی وسط ماساژ اومد و گفت :کیش میای !؟ گفتم :نه بابا ! گفت :حاضر باش ،امروز احتمالا میریم ! شروع کرد به زنگ زدن به آژانسهای مختلف و یک تور ۴ روزه گرفت ،ساعت پرواز هم ۶ بعد از ظهر ! دریا جون که رفت من فقط می دویدم ،نهار خوردیم ،جمع و جور کردم ،چمدون بستم ،اوه ... انقدر دویدم که وقتی رسیدیم فرودگاه فکر نمیکردم از پس اونهمه کار یهویی براومده باشم ! خیلی خوش گذشت ،مخصوصا که هوا به گرمی اون بار هم نبود و روز دوم هم یکی از دوستان هم محله ای رو که یک دختر ۱۳ ماهه داشتن رو دیدیم و اتفاقی هتل هامونم رو به روی هم...
7 مهر 1393

چک آپ دو سالگی ،یه خورده دیرتر ...

امروز برای چک آپ دو سالگی رفتیم پیش دکتر پروند ... مثل همیشه مهربون و صبور ... دکتر از همه چیز راضی بود و گفت که قد و وزنت ماشاالله به بچه سه سال و سه ماهه میخوره و الحمدلله هیچ مشکلی نداشتی ... از نظر حرف زدنت هم که دکتر کلی سورپرایز شد و گفت که از نظر حرف زدن و تکامل کلامی از دخترای هم سن و سالت سه ماه جلوتری ... خدا رو شکر ! فقط گفتن دو سال و نیمه گی یه چک آپ کلی انجام بدیم و وقتی برای گرفتن پستونک سوال کردم گفتن که فعلا به تعویق بندازیم تا شما کاملا پروسه از پوشک گرفتن رو فراموش کنی و معمولا بین هر پروسه ای که برای شما قراره اتفاق بیوفته بهتره بین ۳ تا ۶ ماه فاصله باشه ! البته شما دیگه کاملا از پوشک گرفته شدی و به هیچ...
2 مهر 1393
1